پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

بیست و سوم فوریه

۲۳ فوریه ۲۰۲۳

ساعت چهار و نیم صبحه ، بد خواب شدم . صفحات اینستا و تل، گرام‌ و  فیس، بوک رو بی هدف مرور کردم و بی حوصله از این ور به اون ور می چرخم ، نظرات دوستان ایرانی و بخصوص افغان رو در مورد جنگ اوکراین ، علل جنگ و مقصر اون می خونم و بیشتر اعصابم خورد میشه. 

چرا اینقدر متعصب و نادان هستند واقعا نمی دونم  ولی خوب می دونم این حجم از بلاهت بی تاثیر با نوع زندگی  و شرایط امروزی که باهاش دست و پنجه در می کنن ، نیست. سر شبی یه گوشه از دندون شش پایین که بیست و پنج سال پیش توسط یه دکتر واقعا مجرب تو  رشت پر شده بود ، افتاد و حالا حفره باقی مانده صیقل نخورده ،آفتی شده به جان زبانم  وتا می خوام فراموشش کنم تیزی آزار دهنده ای رو حس می کنم و یاداوری که در المان وقت گرفتن از پزشک نه فقط صبر ایوب می خواد که  علم حضرت سلیمان در بحث لینگوستیک رو هم بسیار میطلبه . 

بدخواب شدم ، به خودم فکر می کنم که در کجای این جهان ایستاده ام …

۲۳ فوریه ۲۰۲۲

اخبار از همه جهات  گوشزد می کنه که بزودی روسیه حمله خواهد کرد ، پدرم ، نگران تماس میگیره و میگه نمی تونی بیایی ایران ، دیانا ، دخترم  قطعه ای از چایکوفسکی رو با انگشتان ظریفش سر میده به کلاویه ها و من در بالکن دوست داشتنی ام سیگاری روشن می کنم و همونطور که سرمای ماه فوریه را با پک عمیقی به درون می برم  به پدرم میگم :

راستی امروز صبح ،آخرین قسط خونه رو دادم  ، بعد تعطیلات ۸ مارس میریم که سند بزنیم  . پدرم با مکث میگه : مبارکه 

و من انگار خنجری به روحم زده باشن همون شکی که یک هفته باهاش درگیر بودم رو مزه مزه می کنم که اگر جنگ شروع بشه این بیست هزار دلار می تونه کمکی باشه …. ولی خب  ، شرکت سازنده خانه که این چیزها حالیش نیست و طبق قرار داد باید پول رو پرداخت می کردم ، قبل از پرداخت یه سر رفتیم سر  ساختمان ، سیستم گرمایی کف رو داشتن تموم می کردن و منو همسرم برای باغ کوچولوی پشت خونه داشتیم برنامه ریزی می کردیم که چه درخت هایی بکاریم ….. صدای پدرم منو به خودم میاره ، اگه جنگ شد ، درنگ نکن ، برو یه جایی که امن باشه ……

۲۳ فوریه ۲۰۲۳

بدخواب شدم ، الان ساعت پنج صبحه . چندی پیش خونه رو عوض کردیم ، کمی دور تر از مرکز شهر هست ، خونه قبلی  یک ربع پیاده روی داشت تا مرکز شهر ولی این خونه با ماشین نیم ساعت ، در عوض بزرگ‌تر هست و اتاق پذیرایی اش سیستم گرمایی اش بخاری برقی بزرگی هست که خیلی برق مصرف می کنه و برق هم اینجا گرونه و صاحبخونه یه بخاری هیزمی هم تعبیه کرده که یک صندلی و صدای سوختن چوبها و گرمای دلنشینش همدم این روزهای منه، سیگار رو دو ماهی هست که ترک کردم و حالا قهوه هم به ندرت می نوشم  ولی نمی دونم چرا امشب بد خواب شدم . 

فکر می کنم ادمی از هیچی خبر نداره ، سال دیگه کجام و وظعیتم به چه شکلی هست ، بعد به این فکر می کنم که فردا به شماره دندانپزشکی که از پسرخاله ام سر شبی گرفتم ، زنگ بزنم و نوبت بگیرم و همزمان تیزی رو رو زبانم حس می کنم….

۲۳ فوریه ۲۰۲۲

بچه ها رفتن که بخوابن ، دفتر حساب کتاب ها رو می بندم و  دفتر برنامه فردا رو نگاه می کنم ، شیفت هستم و صبحش دو تا عمل دارم ، همسرم نهار و شام فردا رو بسته بندی کرده برام  و توصیه می کنه که حتما غذا بخورم ، با سر بهش میگم باشه ، سالهاست که غذای بیمارستان رو نمی خورم و از خونه غذا می برم و البته خیلی وقتها یا نهار یا شامش رو نمی خورم  و بر میگردوندم خونه این آخری ها ، سریع تو ظرف غذای دو تا گربه چاق و چله بغل ورودی ساختمان می ریختم که دنی جان با اون لهجه زیبای اوکراینی اش منو لو داد و تازه وقتی قیافه منو دید که یعنی نباید می گفتی با تعجب پرسید ، مگه گذاها برای گربه نبود ؟ و من عاشق این گ هستم که جای غ میگه مثل شادمهر عگیلی گفتنش…..

دوباره به باغ فکر می کنم و بالکن طبقه دو که رو به باغ هست 

- میگما اواخر مارچ می تونیم چمن ها رو بکاریم و همسرم می خنده میگه : - نه هنوز هوا سرده اوایل ماه می میشه کاشت  و سریع پشتش میگه چمن زن یا با باطری بگیریم یا بنزینی … حوصله کشوندن سیم رو ندارم  

گوشه دفترم می نویسم چمن زن باطری دار و یه خط دیگه زیر اسم کابینت ساز می کشم که فردا باید بهش زنگ بزنم ، قرار بود نمونه رنگ شده کابینت ها و پله ها رو بفرسته… بعد یادم میاد که چقدر لوس و کند کاره ، یه بار دفترچه رنگ ها رو فرستاد بعد قرار شد نمونه کار رو چوب رو بفرسته  فعلا هم برای این لوس بازی ها  سه هزار دلار گرفته تا بعدش خدا می دونه….. پوتین اون دو استان خود مختار رو به رسمیت شناخته ، تلویزیون رو خاموش می کنم ، باید زود بخوابم فردا شیفت دارم …… 

۲۳ فوریه ۲۰۲۳

حس تیزی رو دندون و سر دردی که بهش اضافه شده ، خوندن متن سخنرانی پوتلر ( اسمی که اوکراینی ها براش انتخاب کردن ) ، واقعا خودش به مزخرفاتی که گفته نمی خنده بعد با خودم میگم چرا به ریش ملت می خنده وقتی سیلی از تایید رو از دوستان ایرانی و افغان دیدم، دیازپام  رو به چهار قسمت تقسیم می کنم و زیر زبان میذارم  ، دو عدد کامل و سه چهارم مونده و تو المان دیگه نمیشه خرید  بدون نسخه ، یک بسته کامل از آخرین شهر مرزی تو اوکراین خریدم ، مسئول داروخانه گفت باید نسخه باشه یه برگه دراوردم و به لاتین نوشتم  و مهر و امضا زدم با یه نگاه عاقل اندر صفیحی به من گفت ، باید برگه بیمارستانی باشه  ، همسرم رو برگه بیمارستانی ، بیمارستان خودشون که نمی دونم تو کیفش چی میکرد نوشت و مهر و امضا کرد ، خانم پیری بداخلاق با لهجه غلیظ اوکراینی لهستانی تا بیاد بگه این که برای کی یف هست آژیر به صدا در اومد ، خواستیم بریم بیرون گفت : یه لحظه و دارو رو داد و خودش رفت  تو اتاق پشتی و من دویصد گریونی رو کنار صندوق گذاشتم و بدو اومدیم تو ماشین، بچه ها می لرزیدن ، صدای ضد هوایی می اومد ، برف بود و بسته دیازپام  در جیبم …. بد خواب شدم و یک چهارم دوم رو هم میذارم زیر زبون ، فرداش شیفت داشتم ، باید به کابینت ساز زنگ می زدم نه به دندانپزشک  ، فردا کلاس زبان دارم ……