پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

چای ترکی

صفی که تشکیل شده خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو می کردم، یعنی اینکه نه تنها امروز بلکه با لیستی که نوشته شده و من نفر ۲۴۷ مینش هستم احتمالا هفته ها نوبت به من نمی رسه،  محوطه سفارت شلوغ و پر سر و صداست،بچه ها فارغ از دنیا شاید هم نه، فقط بهتر بلدن  تو زمان حال باشن،بازی می کنن،گریه می کنن  و هر از چند گاهی به مادرانشان گوشزد می کنن تا کی،تا کی باید اینجا باشن ؟ولی غم در چهره تک تک اون مادران هست ، غم جنگ زندگی و حس آواره  گی . کسی از من می پرسه که لیست انتظار دست منه؟ زبانی آشنا ،حسی آشنا، به چهره اش خیره میشم و این بار به زبان اوکراینی بهش میگم  که نه دست اون خانم با پالتوی سبز هست و هر دو لبخند میزنیم با خودم فکر می کنم تا نه ماه پیش اگر کسی از من ، سوالی به اوکراینی می پرسید رد خور نداشت که به روسی جوابش رو میدادم ، به اون زبان درس خوندم و با اون زبان بزرگ شدم ولی حالا هر چیزی که رنگ و بوی روسیه داشته باشه حالم روبهم می زنه.

به آرامی از اون دالان بزرگ ساختمان قدیمی سفارت اوکراین همراه همسرم بیرون می اییم و اولین چیزی که آن دست خیابان به چشمم می اید تابلوی بزرگ  «دونرکباب » هست و همزمان یادم می اید که صبحانه نخورده ام و بیشتر چای می خواهم . با همسرم ، وارد آنجا میشویم،موزیک ترکی زیبایی  پخش میشه و من تمام شناختم از خواننده های ترک بر میگرده به اواخر دهه نود میلادی یا اوایل قرن جدید، نه صدای ابراهیم هست نه محزون ولی هرچه هست زیباست ، به منوی بالای سرم نگاه می کنم  و همزمان تمام دارایی های ذهنی ام در عرض شش ماه دوره زبان رو مثل پسربچه شیطون  داستان های ویکتور هوگو که آخرین سکه های ته جیبش رو برای یک دونات شکلاتی روی میز پیشخون قنادی میرزه، به المانی بعد از سلام ،میگم که دو تا دونرمی خوام که یکیش بدون مایونز و سس تند باشه و دومی هر دو رو داشته باشه و البته چای …..مرد سیبیلوی ترک  شاید به لهجه ،چون گرامر مسلما با سرعت لاک پشتی که صحبت کردم، ایرادی نداشت ،لبخندی می زنه و بسیار سریع و صد البته با غلظت ترکی هزار تنی ،به زبان آلمانی از من می پرسه که دونر بشقابی می خوای یا با نان فلان و  بیسار،من  بازم با لبخندی شاید به سرنوشت ، به  جبر زمان یا نمی دونم لهجه و سرعت  آلمانی او، فقط میگم شماره دو و به تابلو اشاره می کنم و اونم به سماوری که اون گوشه هست که استکان های کمر باریک  مدل خودمونی داره ،اشاره می کنه که می فهمم چای سلف سرویسی هست …

همونطور که دارم چای میریزم میرم به بیست و دو ،سه سال پیش  خیابان یخچال، قلهک، انستیتوی گوته و بازم صفی طویل از جوانان وطن،اواخر تابستون بود ،سلانه سلانه  و با خوشبینی  بسیار زیاد از مرد جوانی می پرسم که این صف برای ثبت نام هست که میگه اره و در جواب پرسش من که به ما میرسه امروز ،میگه من از ساعت پنج و نیم صبح اینجام نمی دونم  ،شما که ساعت هشت ونیم  تشریف آوردی  ، چی بگم؟ همون موقع هم دلم چای می خواست  چای تازه دم  لاهیجان ،می پرسم اینجا بوفه داره به اول صف اشاره می کنه که اگر وارد حیاط بشی اره ،چای ترمینال آرژانتین  مزخرف بود ، از اون لیوان یک بار مصرفی هایی که طعم میدن به چای یا چایی که اصلا معلوم نبود چی بود با اون کفی که روش تشکیل شده بود و من فقط داغی استکان رو احساس می کرد و صدای راننده تاکسی که می پرسید کجا می خوام برم و من با صد آرزو ،بعد چهار پنج ساعت طی مسافت از رشت تا تهران گفتم قلهک خیابان یخچال و چای رو بعد از یک جرعه که سقف دهانم رو سوزند پرت کردم تو سطل اشغال …رفتم  نزدیک در،نگهبان پرسید کجا ؟ گفتم بوفه  نگاهی به من انداخت با کمی مکث گفت اون طرف سمت راست هست و صدای ملت که داد و بیداد میکردن ، رفتم بوفه که یک پیشخون بود و چای گرفتم همون استکان یه بار مصرف و همون داغی و تی تاپ و منتظر موندم که کمی سرد بشه و پسری با کتاب های رنگی بزرگ آلمانی مشغول خواندن و چای نوشیدن بود ، گفتم خیلی وقته آلمانی می خونید گفت سه سالی میشه سی اینس( مرحله پیشرفته) هستم .پرسیدم سخته؟ گفت هر زبانی بخوای یاد بگیری سخته باید خوند و تمرین کرد و حس کردم نمی خواد ادامه بده و با خودم فکر کردم سه سال ؟ برای دانشگاه پزشکی ب دو می خوان که میشه دوسال ، و این دوسال هی تو مغزم بزرگ و بزرگ تر می‌شد ، پسر خاله ام دانشجو بود و براش خونه خریده بودن تو تهران و مشکل جا نداشتم ولی دو سال تازه بعدش ویزا بدن یا ندن….که دیدم نگهبان بالای سرم هست ،پرسید واقعا می خواستی چای بخوری؟ گفتم اره  لبخندی زد و پرسید از شهرستان اومدی اینبار با سر گفتم اره گفت آروم از همین گوشه برو اون در رو می بینی دفتر هست شاید جایی باشه برای ثبت نام ، خواستم فردین بازی دربیارم بگم نه ملت موندن از صبح و این حرفا که همون پسر جوان گفت بعید می دونم کلاس های آ یک همه پر شده …نگهبان گفت : این همه راه اومدی حالا یه سئوال ایرادی نداره که … دیدم پر بیراه نمیگه و رفتم ، شلوغ بود از یکی پرسیدم کجا میشه ثبت نام کرد ؟ با سر و ابرو چشای اشاره کرد به یک خانوم آلمانی همچین چاق و چله که فارسی رو با لهجه شیرینی حرف می زد وقتی گفتم می خوام برای شروع ثبت نام کنم خندید گفت چرا اینقدر دیر اومدی؟ گفتم ساعت چهار از رشت راه افتادم گفت رشت ….شوهر منم رشتیه منم خندیدم ،گفت یه جا دارام فقط سوپر اینتنسیو هست یعنی یک ماهه گفتم چه عالی اینطوری من می تونم چهار ماهه تموم کنم غش غش زد زیر خنده و گفت آمان (دقیقا آ) از دست شما رشتی ها و من خوشحال اومدم بیرون دیدم همون جوان نشسته و داره کتاب می خونه ،منو که دید گفت چی شد ؟ گفتم ثبت نام کردم ،چشاش گرد شد و گفت دروغ می‌گی  ،گفتم نه، یه جا بود برای سوپر اینتنسیو… لبخندش شد خنده و  گفت خب پولت رو دور ریختی و دوباره شروع کردو کتابش رو خوند  و من موقعی متوجه شدم که از کلاس بیست نفره ما ،فقط ما سه نفر تونستیم قبولی بگیریم که اون دو نفر هم یه بار قبلش دوره معمولی آ یک رو گذرونده بودن ….من ترم دوم آ یک رو هم رفتم سوپر اینتنسیو و اون بار پولم رو دور ریختم و همونجا بود که یک آگهی تبلیغ دانشگاه های اوکراین دیدم و از خیر المانی  خوندن گذشتم چون سفارت خیلی ها رو رد می کرد و من نمی دونستم بعدش چی میشه و حالا تو فرانکفورت،چای ترکی  رو به ارامی مزه مزه می کنم و همسرم به اوکراینی به من میگه : ولی چای ایرانی که تو درست می کنی خیلی با اینها فرق داره……..




- نمی خوام ناله کنم ولی این روزا حالا هیچکس خوش نیست و من دیوانه میشم وقتی اخبار دو  دو کشور رو می خونم

- داستان مهاجرت به المان و دوران اینجا رو آروم آروم  می نویسم ولی گفتم که نه حال روز خوبی دارم نه وقت، ( مشکلات و کاغذ بازی های سیستم المان ،اداپته شدن خودمون و بچه ها و کلاس های زبان) ، تازه سطح ب یک رو تموم کردم و تا بتونم برم سر کار خودم حداقل یه شش ما و شاید کمی بیشتر باید زبان بخونم

- وقتی اومدم المان ، دوباره خونه همون پسرخاله ام که حالا بالای ده سالی میشه که اینجا زندگی می کنه،رفتم . دو هفته مهمانش بودیم تا به ما جایی دادند، چرخه زمانه چیز عجیبیه…..از پسر خالم ممنونم…..و در این مسیر دوستان وبلاگی نادیده ام خانوم دکتر عباسی و رشیدی خیلی به من لطف داشتن که از اونا هم واقعا ممنونم

- این متن رو ویرایش نکردم به بزرگی خودتون ببخشید ( برای دکتر ربولی نوشتم )

نظرات 24 + ارسال نظر
ترانه یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 05:14 ق.ظ

نوشته های شما بدون ویرایش هم زیباست

شما لطف دارید دوست عزیز

ربولی حسن کور یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 06:20 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
وبلاگتون برای من با اینترنت وای فای و یکی از سیمکارت هام باز نشد اما با نت اون یکی سیمکارتم باز شد!
متاسفانه این روزها هیچ کس دل و دماغ هیچ کاری را نداره
راستش من نفهمیدم چرا توی صف بودین اما امیدوارم هرچه زودتر کارتون راه بیفته
دکترعباسی را به اسم نمی‌شناسم ولی دکتر رشیدی به من هم خیلی لطف دارند
طوری آخر هر پستتون از من یاد میکنید که فکر کنم اگر کسی نشناسه منو یه اژدهای هفت سر تصور میکنه

دیروز بلاک اسکای بسختی باز میشد
تو صف بودیم برای وکالتنامه ، تا یسری کارهای حقوقی رو بتونیم اونجا از طریق خویشاوندان به انجام برسونیم‌که نشد
اون قسمت آخر رو کاملا خوب اومدید

منجوق یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 08:57 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

یک همسایه جدید دارم که لاهیجانیه این بار برایم چای لاهیجان آورد و منی که چای خور نیستم واقعا از این چایی خوشم اومده.
گذشته از همه اینها توی این وانفسا خوشحالم که هستی امیدوارم به زودی هر دو ملت روی خوشی را ببینن
ظاهرا سرنوشت ایران و اکراین بهم گره خورده و سرنوشت شما به پسرخاله.

منجوق عزیز ممنون
واقعیتش اخبار خوندن این روزا اعصاب پولادین می خواد که من ندارم ولی خب چه میشه کرد

ربولی حسن کور یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 09:38 ق.ظ

فکر کنم منظورتون از دکتر عباسی دکتر عباسیان باشه

بلی کاملا درست می فرمایید

بهار شیراز یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 12:55 ب.ظ https://baharammm.blogsky.com/

چقدر ذوق می کنم وقتی پست جدیدی ازتون می خونم...زندگی چه بازی ها که با آدم می کنه....سالها میگذره و باز انگار از نو شروع می کنی....براتون آرزوی موفقیت می کنم دیادیابوریای عزیز

ممنون شما خیلی لطف دارید دوست من

ژاوین یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 07:38 ب.ظ http://2004.blogsky.com

سابقه‌ی زبان‌آموزی برای سه تا زبان خارجی رو دارم و باید بگم در یادگیری نمیشه گزینشی عمل کرد باید به هر واژه جدید به دید چیزی که باید یاد گرفته بشه نگاه کرد حتی اگه واژه چندان کاربردی نباشه ولی برای خو گرفتن به اون زبان لازمه ، اینکه شما در محیطی هستید که با اون زبان در ارتباطه باعث میشه زودتر این خوگیری و در نتیجه یادگیری اتفاق بیفته
مشتاقِ خوندنِ ادامه‌ی داستان///...

دوست عزیز
ممنون از توصیه تون ولی راستش من متوجه نشدم
واقعیتش اگر زبان گیلکی و فارسی رو حساب نکنیم و صرفا زبان خارجی منظورمون باشه المانی زبان چهارم هست که بصورت حرفه ای دارم یاد می گیرم
با جمله آخرتون که محیط تاثیر داره موافقم

بهار شیراز دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 11:09 ق.ظ https://baharammm.blogsky.com/

دکتر جان. من خاطرات بسیار زیبایی با قلم شیوای شما دارم. هنوزم وقتی آهنگ تملی معاک عمرو دیاب رو گوشش میدم به یاد شما می افتم...
هنوزم نوشته هاتون در مورد زهره جان رو خوب یادمه ...
اون روزها که میخوندمتون پرنسس و مهندس (بچه هام) کوچیک بودن..الان هر کدوم جوانی رعنا و زیبا شده اند برای خودشان...
براتون آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم اینقدر به آرامش برسید که باز هم برامون از تجربیات قشنگ و منحصر به فردتان بنویسید....

دوست قدیمی من سلام
ممنون که یا کامنت هاتون به من ثابت می کنید که تو این دنیا ی بی رحم هنوز هم کلی انسان‌های خوب و دوست داشتنی هست

ربولی حسن کور دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 02:00 ب.ظ

آخ جون
داره کامنتها رو تائید میکنه!

بولوت دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 05:49 ب.ظ

کاش میشد حرفی زد و کاری کرد که کمی از مشکلات کمرنگ تر بشه...
ترکها معمولن چای رو غلیظ دم میکنن، برای خیلیا ممکنه مطبوع نباشه.

دوران بدی هست بولوت عزیز
من دوست دارم شبیه چای خودمونه

تیراژه چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 09:24 ب.ظ

یاد این شعر خانم فرهادی افتادم؛
“چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها... “
یلداتون مبارک دکتر.

چه زیبا بود این قطعه…
یلدای شما هم مبارک بانو

سارا پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1401 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام دکتر جان
امیدوارم هر چه زودتر زندگی هامون رنگ و بوی آرامش بگیره
اون سالی که با وبلاگ شما آشنا شدم کنکوری بودم ؛تقریبا ۱۲ سال قبل
یه خاطره ای از شما دارم که هیچ وقت یادم نمیره

سلام
چه جالب …. و من این گذر عمر رو هیچوقت نخواستم متوجه بشم
کنجکاو شدم که چه خاطره ای از من دارید

دونر کباب شنبه 3 دی‌ماه سال 1401 ساعت 06:26 ب.ظ

وای یه شتری چیزی میگفتی سر ببریم جلو پات بشر چقدررررررر دیر به دیر مینویسییییییی؟ پپپپپععع
بابا نچسب! اه یه کم از دکتر ربولی یاد بگیر خودمونی و ساده مینویسه بی اینکه به خودش فشار بیاره ! وبلاگ جای تصویر سازی و ادبی نویسی نیست واقعن جای درددل و یه خرده صفا کردن هست
حالا میری ده ماه دیگه میایی
بنویس چرا به اوکراین حمله شد قبل حمله ارزش پول اوکراین خیلی پایین اومده بود ممکنه به ایران هم حمله بشه

ما هیچ، ما نگاه…..
با توجه به اینکه اصلا شما رو نمی شناسم و مسلما با وبلاگ منم زیاد آشنایی ندارید ،فکر نمی کنید شما زیادی چسب هستید؟
تعریف شما از وبلاگ نویسی محترم ولی حتم یقین نیست دوست عزیز
در مورد جنگ نوشتن فکر خوبیه ولی قبل از جنگ اصلا ارزش پول اوکراین پایین نیومده بود
نوسان همیشگی خودش رو داشت اگر مقیاس ،مقایسه با دلار باشه ، تو ماه ژانویه یک دلار ۲۶-۲۷ گریونا بود تا یک هفته قبل از جنگ به ۲۸ رسید و بعد جنگ یعنی الان ۳۹-۴۰ گریونا هست . اگر قبل از سال نو و ماه دسامبرمنظورتونه که اونم ۲۶ گریونا بود
موضوع ایران و اوکراین خیلی فرق می کنه و امیدوارم که هیچ جای دنیا جنگی نباشه

گلی شنبه 3 دی‌ماه سال 1401 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام دکتر جان.
خسته کارهای نباشید برای بوروکراسی و زبان آلمانی و ....
اگر طبق متن درست متوجه شده باشم فرانکفورتید..به من خیلی دور نیستید... اگر کمی خواستید برای زبان یا امتحان فاخ اشپراخه و اشتله و .... هرکمکی... واقعا بگید دکتر. از صمیم قلب خوشحال می شم.

سلام دوست عزیز
ممنونم از شما و لطفی که دارید
اگه ممکنه آدرس ایمیل تون رو بنویسید برای فاخ اشپراخه چند تا سوال داشتم

مهری یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1401 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام جناب دکتر امان از تقدیر و سرنوشت کاش میشد سرنوشت بعضی ها رو از سر نوشت
موفق باشید

سلام
باور کنید قصدی به گذشته ندارم که برگردم ولی سرنوشت هر جور نوشته شده باشه چیز عجیبیه البته اگه نوشتین باشه

نازی یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1401 ساعت 12:40 ب.ظ

خوبی این دنیا اینه که میگذره دکتر و تموم میشه خدا را شکر که میگذره و فانی هست نمیدونم چرا وقتی خوندم این زبان چهارمی است که دارین یاد میگیرین دلم خیلی گرفت منم تقریبا همسن و سال شمام و دلم میخواد دیگه به یک ارامش و یک ثبات نسبی نسل ما برسه ولی حس میکنم هرروز انگار بدتر از دیروزه حس میکنم یک تاریکی فراگیری بعد از حمله روسیه به اوکراین کلن دنیا را در برگرفته که اولین اثرش بهم ریختگی ایران بود و ریزش ریال کاش هیچوقت روسیه زیاده خواهی نمیکرد و دنیا جسورتر و محکم تر پشت اوکراین وایمیساد بلاخره اثرات خون مردم بیگناه اوکراین دامن دنیا را میگیره و این تازه اولشه به نظر من چون خون بیگناه را ریختن تقاص سنگینی داره

ممنون دوست عزیز
خیلی خون بیگناه ریخته شده همیشه و باز هم خواهند ریخت
تقاص اصلا هست رو مطئمن نیستم ولی ایکاش سخت تر جلوی روسیه می ایستاند رو کاملا قبول دارم

سارا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1401 ساعت 10:37 ب.ظ

دکتر جان خاطره ام رو هم نوشته بودم چرا پاک شده؟
ممکنه بلاگ اسکای پاکش کرده باشه؟

من چیزی ندیدم
نمی دونم بلاگ اسکای می تونه اینکار رو بکنه یا نه
ولی من نظرتون رو همینطوری که بود تایید کردم

سارا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1401 ساعت 10:46 ب.ظ

یادمه یه بار در مورد اینکه؛ گاهی برای حل مشکلات زوجین باید اونها جلوی پزشک ...(دفعه ی قبل که خاطرمو تعریف کردم منظورمو نوشتم ولی میترسم دوباره پاک شه

تو پیام بنویسید یا اینکه دوباره بنویسید
ببینیم پاک میشه یا نه

سارا چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1401 ساعت 11:37 ب.ظ


آقای دکتر دوباره پاک شد و نصفه اومد براتون

خودتون رو اذیت نکنید دوست عزیز

کانین یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1401 ساعت 10:54 ب.ظ

فرصت داشتید بیشتر بنویسید. خیلی خواندنی هست نوشته هاتون

ممنون
شما لطف دارید

کامشین دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1401 ساعت 10:18 ق.ظ

دکتر به نظر شما شرایط ایران خیلی مشابه با شرایط اوکراین قبل از جنگ نشده؟ ممکنه به ایران هم حمله بشه به نظرتون از طرف اتحادیه اروپا و امریکا؟ یا از طرف اتحاد بین چین و عربستان سعودی؟ توی توئیتر نوشته بود احتمال اینکه سعودی به پشتوانه چین ایران را بزنه خیلی زیاده نظر شما چیه؟

نه اصلا شبیه نیستن
واقعیتش جنگ اصلا چیز خوبی نیست و امیدوارم که در هیچ جای جهان جنگی سر نگیره
اما در مورد چین و عربستان اصلا یک درصد هم نمیشه بهش فکر کرد
امریکا و اتحادیه درگیر یک جنگ هستن تو اروپا و اونا هم خودشون رو درگیر نمی کنن
اما سیاست رو نمیشه صد در صد حدس زد و اینکه ایران چه جوری بازی کنه تو منطقه هم خیلی مهمه ولی با همه اینا این چهار مورد که اشاره کردید نه…

سمیرا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 03:46 ق.ظ

هیچوقت آدم نباید ناامید بشه، بعد از سال های طولانی بلاخره آپ کردید، وقتی لینک وبتون رو زدم فکر نمیکردم، مطلب جدیدی بخونم، راستش تصمیم داشتم با خوندن پست های قدیمی، یاد گذشته کنم که دیدم پست جدید گذاشتید. خلاصه چشممون رو روشن کردید آقای دکتر، خوش اومدید تبریک میگم ازدواج کردید الحمدالله که سالم هستید، براتون آرزوی شادی و آسایش دارم

ممنون از لطف تون دوست عزیز

ربولی حسن کور چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 01:02 ب.ظ

امیدوارم این که وبلاگو باز کردین نشونه این باشه که قصد دارین پست جدید بگذارین!

بلی دکتر عزیز

ملودی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 12:03 ق.ظ http://ordibeheshtepaeez.blogfa.com/

دکتر بابک عزیز بالاخره زندگی یه روزی برای ما هم شاد میشه! شاید حتی اون ثانیه آخر!

امیدوارم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 09:28 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

و همچنان امیدوارم

بلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد