پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

روزی که دوستش دارم

ساعت یازده به وقت المان بود که پشت سر هم پیام ها می آمدند ،صدای هشدار وایبر  و واتساپ با هم فرق داشتند و در کسری از ثانیه یک ملودی عجیبی شکل می گرفت که لبخند را بر لبانم حک می کرد و صد البته چهره همسرم که در اوج تعجب ، تا حدی مغموم هم به نظر می رسید، در این خنده بی تاثیر هم نبود ،چون می خواست اولین نفری باشه که به من تبریک تولد میگه ولی تا ساعت دوازده یک ساعتی باقی مونده بود و من با غرور خاصی یکی یکی تبریک ها رو بهش نشون میدادم چون هیچی دلپذیر تر از این نیست که هر سال ،عکس بچه هایی که کمک کردی که به این دنیا بیان را برات بفرستن و حتی اگه حس کنی داره سال به سال به سنت اضافه میشه ، ولی دیدن بزرگ‌ترینشان که الان دوازده ساله هست  ، حالت رو خوب میکنه ،خیلی وقت بود که اینطوری خوشحال نشده بودم  چون امسال خیلی ها منتظر بودن که ساعت دوازده بشه و اولین نفر باشن و این خیلی خیلی دلپذیر بود که بدونی هنوز به فکرت هستن و امیدوارن که برگردی…..

ولی نکته جذاب این قضیه اینجا بود که تو ساعت ده ونیم ایران ، تو تلگرام اولین پیام رو دریافت کردم از یک دوست که بی نهایت خوشحالم کرد ولی چون تلگرام رو سکوت بود همون ساعت یازده و خورده ای دیدم و چقدر شیرین بود

حتما می پرسید که خانواده ام چی ؟ باید بگم که پسر خاله جان یک روز زودتر تو گروهی خانوادگی تبریک گفت و اینطور شد که همه همون روز تبریک گفتن حتی پدرم و وقتی برای پسر خاله نوشتم که ممنون فردا هست ها….نوشت به قول شاعر شب تولد عشق ، دلم رو هدیه دادم…که دیدم جوابش کلا  قانع کننده است …….

خلاصه دیروز وقتی از خواب پاشدم یکجورایی رکورد شکنی شده بود ۲۷۰ تا پیام تو وایبر و ۱۶۳ تا واتساپ و البته تعدادی هم در فیس …بوک، ولی یکی از شیرین ترین هاش تبریک دکتر ربولی بود در فیس……بوک

حالا همه اینا رو نوشتم که بگم ،هنوز خیلی چیزا و خیلی افراد هستن که می تونن بهت امید بدن و این زیباست……

پارسال همین موقع ها پست تولدم رو گذاشتم که اشاره شده بود به اولین پست این وبلاگ که باز پست تولدم بود چقدر زود میگذره

ببخشید که پر حرفی کردم …..