پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

پرسیسکی وراچ

یادداشت های یک متخصص زنان و زایمان

دی ماه ، انگار همه خوب ها میرن پیش خدا.....

ظهر عاشورای امسال ، همون موقع که بارون پودری می بارید و موسیقی غم از زمین و زمان ،برای چند دقیقه ای خلوت کرده بودم کنار منزل ابدیت و بی اختیار اشک می ریختم.پانزده سالی که یک عمر بود و زود گذشته بود و من انگار ظهر بیست و پنجم دی ماه هفتاد و هفت باشه اشک میریختم برای همه سالهای خوبی که باهات داشتم و همه سالهایی که نبودی...حتی یکی دو باری خواستم از اونجا دور بشم ولی دوباره بر میگشتم و به عکست نگاه می کردمو دوباره خاطراتت ،صدات و همه خوبی هات یادم می اومد و اشکی که امانم رو بریده بود ولی ته دلم می گفتم امسال یه هفته مونده به سالگردت دیگه دلم مثل هر سال نمیگیره ولی بازم نشد و وقتی اینجا اومدم تو این یه هفته که بی قرار بودم و هر شب کابوس می دیدم می دونستم که باید به تقویم نگاه کنم  و نکردم در عوض امروز که خسته از یه شیفت اومدم خونه و وبلاگ بابک اسحاقی رو باز کردم دیگه اشک مجال نداد . دی ماه ،انگار ماه حسرت شده شده باشه برای ما. یکی دیگر از خوب های این سرزمین و این جهان رو فرستاد پیش خدا . بی اختیار یاد روز دیدار اولم با بابک افتادم ، همین امسال ، موقعی که کتاب شعر پدر بزرگوارش رو به من هدیه داد و من چقدر خوشحال شدم و عاشق یکی از شعر ها و امروز حسرت زیارت نکردنشان موند کنار بقیه حسرت های زندگیم.....


پی نوشت: بابک عزیز، می دونم خیلی خیلی سخته تحمل این روزا ولی امیدوارم همچنان استوار باقی بمونی تا مامان ناهید و بقیه عزیزانت ،کمتر حس کنن جای خالی پدر رو..منم در غم خودت شریک بدون دوست خوبم.....